روز تولد نگار از زبون آبجی نرگس ...
اون روز ١٥ آبان ٩٢ بود .صبح مامانم و بابام حدود ساعت ٥ یا ٦ رفتن بیمارستان واسه به دنیا اومدن نگار ...
منم ساعت ٦و٣٠ دقیقه از خونه زدم بیرون تا برم مدرسه ... سوار سرویس که شدم اونقدر از شوقم واسه به دنیا اومدن آبجی کوچولوم گفتم که نگو ...
تو مدرسه هم همش فکر می کردم ببینم خواهرم چه شکلی هستش؟
تا این که حدود ساعت ١٣ یعنی وسطای مدرسه بابام اومد دنبالم ، منم با هاش رفتم تو ماشین بابام اینقدر از قیافه ی خوشگل خواهرم برام گفت که نگو ... وقتی داداشم رو سوار ماشین کردیم همه چی رو برای اون هم تعریف کرد...
تا این که رسیدیم بیمارستان...
وایییییییییییییییییی .. خدایا چه بچه ی نازی ...
مامان بزرگ هام هم اونجا بودن ، همه ازبه دنیا اومدن نگار خوشحال بودیم ... طوری که نگوووو
اون روز چهارشنبه بودو من هم چهارشنبه ها زبان داشتم ... خلاصه من زبانم هم رفتم اونجا یکی ازهم کلاسی های مدرسم رو دیدم و وقتی عکس نگار رو بهش نشون دادام گفت که خیلی نازه...